امروز بحمدالله فارغ شدم از دشمن
دشمن چه تواند کرد چون دوست بود با من
آورد صبا بویی از مصر سوی کنعان
یعقوب صفت ما را شد دیده بدان روشن
چون غنچه دل بشکفت از بوی نسیم وصل
خار غم هجران را از دیده روان بر کن
در مانظری می کن با ما سخنی می گو
تا کور شود حاسد تا لال شود دشمن
وقت طرب و عیش است ای زاهد دعویدار
رو شیشه دعوی را بر سنگ ملامت زن
بی درد نباید بود بی عشق نباید زیست
تا عقل بود در سر تا روح بود در تن
وارست کمال از غم تا گشت میان خلق
معروف به قلاشی مشهور به می خوردن
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: شاعر در این شعر از آزادی و رهایی از دشمن صحبت میکند و میگوید که وقتی دوستی با اوست، دیگر دشمن چه کاری میتواند انجام دهد. او به بوی خوش نسیم وصال اشاره میکند که باعث روشنی چشمش شده و دلش را از غم جدایی رها میسازد. شاعر از دیگران میخواهد که با او گفتگویی داشته باشند تا حسادت و دشمنی را خاموش کنند. او همچنین به شادی و عیش اشاره میکند و میگوید زندگی بدون عشق بیمعناست. در پایان، به آزادی از غم و شهرت به خوشگذرانی اشاره میکند.
هوش مصنوعی: امروز با کمال خوشحالی اعلام میکنم که از دست دشمنان رهایی یافتم. وقتی که دوستانی در کنارم دارم، دشمنان چه قدرتی میتوانند داشته باشند؟
هوش مصنوعی: باد صبا بویی را از سرزمین مصر به کنعان آورد و سبب روشن شدن دیده یعقوبوار ما شد.
هوش مصنوعی: زمانی که دل مانند غنچه باز میشود و عطر خوش وصال را استشمام میکند، غم و درد جدایی را از چشمانم دور کن.
هوش مصنوعی: با ما صحبت کن و در این دیدار کلامی بگو تا حسودان چشمشان کور شود و دشمنان نیز بیصدا شوند.
هوش مصنوعی: ای زاهد! اکنون زمان شادی و خوشی است، برو و ادعای خود را با سنگ ملامت بشکن.
هوش مصنوعی: انسان بدون درد و رنج و بدون عشق نمیتواند زندگی کند. تا زمانی که فکر و عقل در سر وجود داشته باشد و روح در بدن باشد، زندگی معنای واقعی پیدا میکند.
هوش مصنوعی: او از غم و اندوه رهایی یافته و به همین خاطر در میان مردم به عنوان یک فرد سرزنده و شاداب شناخته میشود که به نوشیدن میپردازد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
بی طلعت تو مجلس بی ماه بود گردون
بی قامت تو میدان، بی سرو بود بستان
«هارُونَ أَخِی» (۳۰) و آن هارون است برادر من.
«اشْدُدْ بِهِ أَزْرِی» (۳۱) پشت من و نیروی من باو سخت کن.
آن کس که تو را بیند وانگه نظرش بر تن
ز آیینه ندیدهست او الا سیهی آهن
از آب حیات تو دور است به ذات تو
کز کبر برآید او بالا مثل روغن
پای تو چو جان بوسد تا حشر لبان لیسد
[...]
یک ره ز ره دجله منزل به مداین کن
وز دیده دوم دجله بر خاک مداین ران
گویی که تو رُسوایی من با تو نیامیزم
رسوا تو مرا کردی نزد همه مرد و زن
خواهم که رُخَت بینم بیواسطهٔ عینک
خواهم که بَرَت گیرم بیحایل پیراهن
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.