ما درین شهر به دام صنمی در بندیم
که به دشنام ازو شاد و به غم خرسندیم
در غم فرقت او ناله کنان با دل ریش
گه گهی زار بگرییم و گهی می خندیم
همچو پرگار ز باریم جدا سرگران
تا درین دایره کی باز به هم پیوندیم
از دل سوخته ما چه خبر دارد شمع
بیش ازین نیست که در گریه به هم مانندیم
یک ره از باد صبا پرس که ما دلشدگان
جمع در حلقه آن زلف پریشان چندیم
شرح آن زلف پراکنده دراز است مپرس
بهتر آنست کز آن قصه زبان در بند یم
گرچه رندیم و نظر باز مکن عیب کمال
این هنر بس که نه صوفی و نه دانشمند بم
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، گوینده به عشق و جدایی از معشوق اشاره میکند. او و دیگران در شهر به دام عشق گرفتارند و در حالی که از معشوق بد میگویند، در درون شادمان هستند. آنها در غم جدایی ناله میکنند و گاهی نیز به خاطر خاطرات خوش میخندند. گوینده با توصیف وضعیت خود، به احساسات متضاد و درد عاطفی اشاره دارد. او همچنین به زیبایی زلف معشوق اشاره میکند و تأکید میکند که این موضوع به اندازه کافی عمیق و پیچیده است که نیازی به توضیح بیشتر نیست. در نهایت، او به این نکته اشاره میکند که آنان نه صوفیاند و نه عالمان، بلکه در درد و عشق خود مشترکاند.
هوش مصنوعی: ما در این شهر به خاطر دوستداشتنی گرفتار شدهایم که حتی وقتی به او بد میگوییم، از این کار خوشحالیم و در عین حال، اگر غمگین باشیم، باز هم راضی هستیم.
هوش مصنوعی: در حسرت جدایی او، با دل شکسته ناله میکنیم و هر از گاهی با زاری گریه میکنیم و گاهی هم میخندیم.
هوش مصنوعی: ما مانند دو نقطهی پرگار از هم جدا شدهایم و در حال چرخش در دایرهای هستیم، در حالی که هر لحظه به فکر این هستیم که دوباره به هم برسیم.
هوش مصنوعی: شمعی که در کنار ماست، از دل سوخته ما بیخبر است و فقط میتواند ببیند که در حال گریه به هم شباهت داریم.
هوش مصنوعی: از نسیم صبحگاهی بپرس که ما دلباختگان چند نفر هستیم که در دور آن زلف بینظم جمع شدهایم.
هوش مصنوعی: سوال کردن دربارهی زلفهای پیچخورده و زیبا نتیجهای ندارد، بهتر است که اجازه دهی یاد و خاطرهاش در دل بماند و زبانت از گفتن بیشتر دربارهاش باز بماند.
هوش مصنوعی: ما هرچند در ظاهر برخی رفتارهای آزادمنشانه داریم و به راحتی چشمپوشی نمیکنیم، اما عیب بزرگ این هنر در این است که نه ما عارف هستیم و نه دانشمند.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
روز خوش گشت و هوا صافی وگیتی خرم
آبها جاری و می روشن و دلها بی غم
باغ پنداری لشکر گه میرست که نیست
ناخنی خالی از مطرد و منجوق و علم
خاک هر روزی بی عطر همی گیرد بوی
[...]
قطعۀ مدح مرا چون دل و چون دیدۀ خویش
از پی فخر بدارند بزرگان عجم
پس من آری بتن خویش فرستم بر تو
مدح گویم که مگر مزد فرستی بکرم
تو بدینار کسان آب مرا تیره کنی
[...]
چون بزاد آن بچگان را، سر او گشت به خم
وندر آویخت به روده، بچگان را، به شکم
بچگان زاد مدور تنه، بیقد و قدم
صد و سی بچهٔ اندر زده دو دست به هم
تا جهان از گل خرم شده چون باغ ارم
آهو ایمن شده بر سبزه چو مرغان حرم
از بر سوسن بین برگ گل زرد و سپید
چو پراکنده بمینا در دینار و درم
لاله و سبزه بهم در شده از باد بهار
[...]
موسم عید و لب دجله و بغداد خُرَم
بوی ریحان و فروغ قدح و لاله به هم
همه جمع اند و به یک جای مهیا شدهاند
از پی عشرت شاه عرب و شاه عجم
رکن اسلام ملک شاه جهانگیر شهی
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.