گنجور

 
کمال خجندی

قدحی بیار ساقی که ز توبه شرمسارم

سر آن ندارم اکنون که به زهد سر درآرم

من از آن میی که خوردم ز ازل به یاد لعلت

به دو چشم نیم‌مستت که هنوز در خُمارم

نروم به طعن دشمن ز درت به هیچ پانی

که سری نهادم اینجا که به تیغ بر ندارم

به نظاره گلستان جمال اور چو نرگس

همه چشم باشم آن دم که ز خاک سر بر آرم

ز می مغانه امشب کم و بیش هرچه باشد

بدهید ای حریفان بدهید انتظارم

قدحی بیار ساقی که رسم به دیر معنی

که ز خانقاه صورت نگشاد هیچ کارم

چه زیان اگرچه گشتم چو کمال رند و عاشق

که ز زهد و نیک‌نامی همه عمر بود عارم

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode