گنجور

 
کمال خجندی

خیال چشم و ابرویت شبی در خواب می‌دیدم

تو گویی جادوان مست در محراب می‌دیدم

ز دست چشم و دل آن دم تن غم‌دیدهٔ خود

گهی در آتش محنت گهی در آب می‌دیدم

را تمنای رخ و زلفت چو می‌کردم در آن سودا

به روز روشن آن ساعت شب مهتاب می‌دیدم

به گرد خاطر غمگین چرا گشتی می رنگین

گر از جام لبت جان را دمی سیراب می‌دیدم

چو خاک آستان تو همی‌آید به چشم من

گشاده بر در بختم دری ز آن باب می‌دیدم

ز هجرت سوختم راحت نمی‌کردم تمنایی

ولی هرگونه محنت را بی‌اسباب می‌دیدم

کمال خسته را هر دم به یاد لعل دربارت

روان از چشمه چشمش عقیق ناب می‌دیدم

 
 
 
جامی

خیالی بود یارب دوش یا در خواب می‌دیدم

که رویش در نظر بر کف شراب ناب می‌دیدم

به اکسیر سعادت یافتم آخر بحمدالله

وصالش را که همچون کیمیا نایاب می‌دیدم

چه حاجت بود شمع افروختن در بزم او یارب

[...]

محتشم کاشانی

شبی کان سرو سیم اندام را درخواب می‌دیدم

تن خود را عیان از رعشه چون سیماب می‌دیدم

در آن تاریکی شب از فروغ ماه روی او

ز روزن رفته بیرون شعله مهتاب می‌دیدم

نمی‌دیدم تنش را از لطافت لیک روی خود

[...]

خالد نقشبندی

چه دولت بود یارب دوش من در خواب می‌دیدم

که نخل مدعا را پر بر و شاداب می‌دیدم

سکندر بهر آب زندگی ظلمت برید و من

به تاریکی شب سرچشمه آن آب می‌دیدم

نگه مل، چهره گل، خط سنبل و قد سرو و لب شکر

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه