گنجور

 
کمال خجندی

جان دارم و دل دارم سر دارم و زر دارم

گر از تو رسد فرمان دل از همه بر دارم

تو عمر منی زآن وجه من بی تو نخواهم جان

تو چشم منی زآن رو من با تو نظر دارم

من هیچ نمی مانم با زاهد خشک اما

او دامن تر دارد من دیدهٔ تر دارم

از آه سحر صوفی بزدای دل تیره

کاین آینه روشن من از آه سحر دارم

گویند کمال از تو عیب است نظر بازی

گر عیب من این باشد من خود چه هنر دارم

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode