گنجور

 
کمال خجندی

جان دارم و دل دارم سر دارم و زر دارم

گر از تو رسد فرمان دل از همه بر دارم

تو عمر منی زآن وجه من بی تو نخواهم جان

تو چشم منی زآن رو من با تو نظر دارم

من هیچ نمی مانم با زاهد خشک اما

او دامن تر دارد من دیدهٔ تر دارم

از آه سحر صوفی بزدای دل تیره

کاین آینه روشن من از آه سحر دارم

گویند کمال از تو عیب است نظر بازی

گر عیب من این باشد من خود چه هنر دارم

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
مولانا

ای خواجه سلام علیک من عزم سفر دارم

وز بام فلک پنهان من راه گذر دارم

جان عزم سفر دارد تا معدن و اصل خود

زان سو که نظر بخشد آن سوی نظر دارم

نک می کشدم سیلم آن سوی که بد میلم

[...]

صفی علیشاه

گویند که من بر کف در راه تو سر دارم

از سر بسرت گر خود عمریست خبر دارم

عرض س و جان کردن باشد عجب از عاشق

هست از سر و ننگ آن خاکی که بسر دارم

هیچ از دهنت رمزی با کس نتوانم گفت

[...]

صغیر اصفهانی

امروز من اندر سر سودای دگر دارم

درباره می‌خوردن تجدید نظر دارم

خشت از سر خم خواهم یکمرتبه بردارم

سرهشته در آن نوشم تا هوش بسر دارم

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه