ز رویم وقت کشتن می رود رنگ
که میترسم بگیر تیغ او زنگ
گذشت از خون من نارانده شمشیر
چه حکمت بود پیش از آشتی جنگ
به بازی گل زدم ناگه برو گفت
چرا بر شاخ نازک میزنی سنگ
چو بوسی میدهی باریه روانتر
که دارم با دهانش فرصتی تنگ
سگم می خواند و می خواهدم عذر
سگی باشم اگر دارم ازین ننگ
به من هر غم کرو آید رود آه
به استقبال او تا نیم فرسنگ
کمال از دل نیاری ناله بیرون
که رسوائیست چون خارج شد آهنگ
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر بیانگر احساسات عمیق و تضادهای درونی شاعر است. او در نخستین بیت از ترس و نگرانی خود در مورد کشتن و رنگ رفتن رویش صحبت میکند. سپس به تردید خود در مورد جنگ و آشتی میپردازد و میپرسد که چه حکمت در پشت این تضاد وجود دارد. در ادامه، شاعر به بازی و عشق اشاره میکند و از زیبایی و نازکی معشوق میگوید. او به نوعی از معشوق درخواست میکند که به او فرصتی برای ابراز احساساتش بدهد و در نهایت از غم و اندوهی که در دل دارد، میگوید و تأکید میکند که این ناله نباید به رسوایی بینجامد. این اشعار نمایانگر احساسات عاشقانه و دلهرههای انسانی هستند.
هوش مصنوعی: از چهرهام رنگ میرود چون وقت مرگ نزدیک است و از ترس این که نکند تیغ او ز rust بگیرد.
هوش مصنوعی: چرا قبل از اینکه صلح و آشتی کنیم، شمشیر خون من را نریزد؟ این نشان میدهد که درگیری و جنگی که در گذشته رخ داده، چه حکمت و معنایی داشته است.
هوش مصنوعی: ناگهان به گل بازی کردم، که ناگهان صدایی آمد و گفت چرا بر شاخ نازک ضربه میزنی؟
هوش مصنوعی: وقتی که تو بوسهای به من میدهی، احساس میکنم که روح من آزادتر میشود، چراکه با دهانم فرصتی برای ابراز احساسات ندارم.
هوش مصنوعی: به من می گوید که مثل یک سگ باشم و از این مورد شرمنده نمی شوم.
هوش مصنوعی: هر غمی که به سراغم بیاید، من با آه و ناله به استقبالش میروم، حتی اگر این درد تا نیم فرسنگ دور باشد.
هوش مصنوعی: هرگز از دل خود نالهای سر نزن، زیرا این کار باعث رسوایی میشود، مثل آهنگی که زمانی که از دل خارج میشود، دیگر قابل کنترل نخواهد بود.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
پلنگ و شیر در وی مردم جنگ
بتان نغز گور و آهو و رنگ
چو او در جنگ آرد تیغ در چنگ
ندارد پیل یشک و شیر نر چنگ
بیابان در وغا بر تیغ او تنگ
پلنگ از هیبتش ماننده رنگ
دهد خواهندگان را سیم چون سنگ
[...]
خوشا حال لحاف و بستر آهنگ
که میگیرند هر شب در برت تنگ
دلی دیرم ولی دیوانه و دنگ
ز دستم شیشهٔ ناموس بر سنگ
ازین دیوانگی روزی برآیم
که در دامان دلبر برزنم چنگ
چو قفل رومی آوردی در آهنگ
گشادی قفل گنج از روم و از زنگ
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.