لاابالی را اگر سامان نباشد گو مباش
بتپرستی را اگر ایمان نباشد گو مباش
دیگری گر بر سر جان میکشد خود را رواست
من به جانان زندهام گر جان نباشد گو مباش
کار وصل او اگر آسان برآید دولتیست
ورنه گر کار دگر آسان نباشد گو مباش
چون نمیخواهم که باشم یک زمان بیدرد او
با چنین دردی گرم درمان نباشد گو مباش
عاشقان را چون به دردی ذوق عالم حاصل است
در جهان گر چشمه حیوان نباشد گو مباش
گر به ظاهر دشمنی با ما و در دل دوستی
من بدین راضی شدم گر آن نباشد گو مباش
بر گدا و پادشا چون رنج و راحت بگذرد
گر گدا را نعمت سلطان نباشد گو مباش
گر کمال از عشق رویش بیسروسامان شده ست
عاشقان را گر سر و سامان نباشد گو مباش
بر سر میدان عشق این نفس کافرکیش را
میکشم گر لایق قربان نباشد گو مباش
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
گر مرا با درد تو درمان نباشد گو مباش
عاشق روی توام گر جان نباشد گو مباش
جامه ام کرباس بس کتان نباشد گو مباش
ورچه بالاپوش تابستان نباشد گو مباش
بستن لنکوته در ایام گرما راحتست
[...]
دردمندم، گر مرا درمان نباشد، گو: مباش
دردمندان ترا گر جان نباشد، گو: مباش
گر غریبی بر سر کویت بمیرد، گو: بمیر
ور گدایی بر در سلطان نباشد، گو: مباش
چند روزی با جمالت عشق پنهان باختم
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال یک حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.