گر مرا با درد تو درمان نباشد گو مباش
عاشق روی توام گر جان نباشد گو مباش
در جواب او
جامه ام کرباس بس کتان نباشد گو مباش
ورچه بالاپوش تابستان نباشد گو مباش
بستن لنکوته در ایام گرما راحتست
گر ترا شلوار یا تنبان نباشد گو مباش
با سلیم خود خوشم خرطوم پیلش آستین
گرو را دامان چون میدان نباشد گو مباش
ریش بارست ای برادر تسمه سنجاب و خز
گر بگرد آستین گردان نباشد گو مباش
احترام شاهد کمخا مکن از صندلی
بقچه برداری اگر با آن نباشد گومباش
جامه را باید برازش ازدرازی بر زمین
گر کشان همواره ات دامان نباشد گو مباش
فوطه یزدی به قاری بخش ای تاجر ز لطف
ور قماش مصر و هندستان نباشد گو مباش
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
لاابالی را اگر سامان نباشد گو مباش
بتپرستی را اگر ایمان نباشد گو مباش
دیگری گر بر سر جان میکشد خود را رواست
من به جانان زندهام گر جان نباشد گو مباش
کار وصل او اگر آسان برآید دولتیست
[...]
دردمندم، گر مرا درمان نباشد، گو: مباش
دردمندان ترا گر جان نباشد، گو: مباش
گر غریبی بر سر کویت بمیرد، گو: بمیر
ور گدایی بر در سلطان نباشد، گو: مباش
چند روزی با جمالت عشق پنهان باختم
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.