گنجور

 
کمال خجندی

به مطرب شبه چه خوش میگفت چنگش

خوشا می کز لب ساقیست رنگش

چو ساغر رفته بود از دست مطرب

به صد تصنیف آوردم به چنگش

چه بیم از محتسب بیمم ز شیشه است

که می ترسم برآید پا به سنگش

دهان تنگ و چشم تنگ دارد

بود زین جن خوبی نگ نگش

جدلها کرد دی واعظ به یک مست

نمی افتد خطا هرگز خدنگش

شب و روزت کمال این می به کف باد

که گه آئینه خوانی گاه زنگش

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
مجد همگر

دلم را برد زلف مشک رنگش

چه چاره تابرون آرم ز چنگش

بوده تیره شبان دلگیراز آن روی

دلم بگرفت زلف تیره رنگش

به ناخن گررگ جانم زند دوست

[...]

وحشی بافقی

که گرنه بر شکم می‌بست سنگش

ندیدی کس به دیگر جا درنگش

رضی‌الدین آرتیمانی

دلم را برد زلف مشک رنگش

چه چاره تا برون آرم ز چنگش

ز دل شد نام من آلودهٔ ننگ

که نه دل باد و نه نام و ننگش

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه