هیچ آن دهان شیرین کس را عیان نباشد
تو کوزه نباتی زانت دهان نباشد
گیرم که سازم از نوه همچون قلم زبانی
نام لب تو بردن حد زبان نباشد
بر لوح چهره اشکم خطها کشد به سرخی
زینسان محرر آنرا خط روان نباشد
سوزم به آه سینه جانهای دردمندان
تا بر در تو جز من کس جان فشان نباشد
دل ز آن میان نیابد هرگز نشان بجستن
بر تن منبران را از مو نشان نباشد
از آه من به بستان دور از تو بر درختان
مرغی نگشته بریان در آشیان نباشد
نتوان کمال بستن طرف از میان خوبان
جان و سری که داری تا در میان نباشد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
سروی چو قامت تو در بوستان نباشد
زیرا که بوستان را سرو روان نباشد
هر جا که بگذری تو، باشد زیان دلها
در شهر کس نباشد کش زین زیان نباشد
چشمت به نیم غمزه صد جان فروشد، آری
[...]
ما را دگر بر آن در خواب شبان نباشد
بالین دردمندان جز آستان نباشد
چشمم ستاره گیرد شبها بخواب رفتن
گر آه و ناله ما بر آسمان نباشد
پیش تو بر ندارد صوفی صر غرامت
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.