گنجور

 
امیرخسرو دهلوی

سروی چو قامت تو در بوستان نباشد

زیرا که بوستان را سرو روان نباشد

هر جا که بگذری تو، باشد زیان دلها

در شهر کس نباشد کش زین زیان نباشد

چشمت به نیم غمزه صد جان فروشد، آری

رخت مقامران را نرخ گران نباشد

گستاخی است از من کان «پا به چشم من نه »

من خود ترا بگویم، گر جای آن نباشد

گویند، خسروا، از عشق خود را چه فاش کردی؟

خود رنگ عشق بازان از رخ نهان نباشد