گنجور

 
کمال خجندی

ما را دگر بر آن در خواب شبان نباشد

بالین دردمندان جز آستان نباشد

چشمم ستاره گیرد شبها بخواب رفتن

گر آه و ناله ما بر آسمان نباشد

پیش تو بر ندارد صوفی صر غرامت

پر شکرانه وار جانش تا در میان نباشد

من کی چنان دلی را پهلوی خود نشانم

کز ناوک تو صد جا بر وی نشان نباشد

دل از تو بر گرفتن بر دیگری نهادن

در عقله این نگنجد در خاطر آن نباشد

چشم تو دوست دارم و آن تیر غمزه را هم

آزار دوستانم بر دل گران نباشد

داری کمال جانی بر دوستان برافشان

عاشق جوی نیرزد گرجان فشان نباشد

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
امیرخسرو دهلوی

سروی چو قامت تو در بوستان نباشد

زیرا که بوستان را سرو روان نباشد

هر جا که بگذری تو، باشد زیان دلها

در شهر کس نباشد کش زین زیان نباشد

چشمت به نیم غمزه صد جان فروشد، آری

[...]

کمال خجندی

هیچ آن دهان شیرین کس را عیان نباشد

تو کوزه نباتی زانت دهان نباشد

گیرم که سازم از نوه همچون قلم زبانی

نام لب تو بردن حد زبان نباشد

بر لوح چهره اشکم خطها کشد به سرخی

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه