کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۴۴۳

ز ماهتاب جمالت ز ماه تاب رود

چه جای ماه سخن هم در آفتاب رود

تو آن دری که از پیش نظر اگر بروی

مرا ز دیده گریان در خوشاب رود

مکن به خونه دلم چشم سرخ زآنکه کسی

طمع نکرد به خوتی که از کباب رود

بحسرتت نگرم سوی گل ولی به سراب

ز جان تشنه کجا آرزوی آب رود

کشیدم از نو جفای جهان که می دانست

که بر من از ملک رحمت این عذاب رود

چو رفت در سر او سر نو هم برو ای جان

که با تو نیز نباید که این عتاب رود

کمال چشم تو گر میپرده شب هجران

خیال خواب چنانش بزن که خواب رود