گنجور

 
کمال خجندی

زاهد باریک‌بین لب‌های باریک تو دید

خواند اللهم بارک آن دم و بر وی دمید

آنکه در خلوت ریاضت‌ها کشیدی سال‌ها

شد ز بویت مست و در میخانه‌ها ساغر کشید

صوفی ما می‌کند دیوانگی‌ها در سماع

آواگر یک عاقلی می‌کرد و زین می می‌چشید

پارسا گر بنگرد آن ابروی شوخ از کمین

همچو چشمت بیش نتواند به محراب آرمید

تا توان انداخت خود را ناگهان در کوی دوست

همچو اشک گرم‌رو بسیار می‌باید دوید

امشب آن مه گر چو شمع از خانقه سر برزند

های و هوی صوفیان بر آسمان خواهد رسید

با دو صد لاف کرامت گر لبش بینی کمال

باز بفروشی به جا می خرقهٔ صد بایزید