چو بار زیستن اهل درد نپسندید
چرا بقتله من خسته نیغ دیر کشید
حکایت دل بیمار باورش نفتاد
که تا معاینه آنرا به چشم خویش ندید
حدیث سوختگان زود زود آتش را
فرو نیامد تا از کباب خون نچکید
ز رقص گوشه نشین توبه کرده بود و سماع
رخ تو دید و از آن عهد نیز بر گردید
به خاک راه رسید آن کمند زلف دراز
چو من فرو ترم از خاک ره بمن نرسید
میان هر مژه چشمم به حیرت است که اشک
پای آبله در خارها چگونه دوید
کمال در سخن اکثر معانی تو نوشت
نکر شناخته لذة لکل جدید
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر درباره احساسات و دردهای عمیق انسانی است. شاعر به زندگی سخت و بیرحم اهل درد اشاره میکند و از خستگی و رنج خود میگوید. دل بیمار او نمیتواند واقعیتهای دردناک را بپذیرد مگر اینکه با چشمان خود ببیند. او همچنین به سوختن و آتش عشق و اشتیاق اشاره میکند و این که چگونه رقص و شادی از یاد رفته برمیگردد. شاعر در نهایت احساس حیرت و ناامیدی خود را در مواجهه با اشک و دردهای عاطفی ابراز میکند و به زیباییهای کلام و معانی عمیق اشاره دارد.
هوش مصنوعی: چرا باید زندگی سخت و دردناک اهل درد را نپسندیم، در حالی که من به خاطر کشتن نمیتوانم مدتها تحمل کنم؟
هوش مصنوعی: داستان دل بیمار نشان میدهد که او تا زمانی که نتوانست خود به چشمش ببیند، نتوانست به وجود بیماریاش باور کند.
هوش مصنوعی: داستان و سخنان کسانی که داغ دیدهاند و سوختهاند، به سرعت و به طور مکرر ناراحتی و آتش درونشان را نشان نمیدهد؛ بلکه باید بگذرد تا از درد و رنج آنها، نشانهای بیرون بیاید.
هوش مصنوعی: آنکه از رقص و شادی کناره گرفته بود، وقتی زیبایی روی تو را دید، دوباره از تصمیمش بازگشت و به آنچه که ترک کرده بود، برگشت.
هوش مصنوعی: زلف بلند او به زمین افتاده و به نوعی به من اشاره میکند که من نسبت به او در موقعیت پایینتری قرار دارم، اما با این حال به من دسترسی ندارد.
هوش مصنوعی: در فاصلهی هر مژهی چشمم، به حالت حیرت هستم که چطور اشک، مثل پای آبله در میان خارها حرکت کرده است.
هوش مصنوعی: اصل زیبایی و کمال در کلام، در این است که معانی و نکات متعدد را به طور مؤثر و زیبا بیان کنیم. هرچه سخن ما نو و خلاقانهتر باشد، لذت بیشتری به شنونده منتقل میکند.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
دریغ! مدحت چون درو آبدار غزل
که چابکیش نیاید همی به لفظ پدید
اساس طبع ثنایست، بل قویتر ازان
ز آلت سخن آمد همی همه مانیذ
دو دیدهٔ من و از دیده اشکِ دیدهٔ من
میانِ دیده و مژگان ستارهوار پدید
به جَزع ماند یک بر دگر سپید و سیاه
به رشته کرده همه گرد جَزع مروارید
نگار من چو ز من صلح دید و جنگ ندید
حدیث جنگ به یک سو نهاد و صلح گزید
عتابها ز پس افکند و صلح پیش آورد
حدیث حاسد نشنید و زان من بشنید
چو من فراز کشیدم بخویشتن لب او
[...]
هزار خرمی اندر زمانه گشت پدید
هزار مژده ز سعد فلک به ملک رسید
که شاه شرق ملک ارسلان بن مسعود
عزیز خود را اندر هزار ناز بدید
سپهر قدری شاهی که وهم آدمیان
[...]
درین مقام طرب بی تعب نخواهی دید
که جای نیک و بدست و سرای پاک و پلید
مدار امید ز دهر دو رنگ یک رنگی
که خار جفت گلست و خمار جفت نبید
به عیش ناخوش او در زمانه تن در ده
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.