گنجور

 
کمال خجندی

چو بار زیستن اهل درد نپسندید

چرا بقتله من خسته نیغ دیر کشید

حکایت دل بیمار باورش نفتاد

که تا معاینه آنرا به چشم خویش ندید

حدیث سوختگان زود زود آتش را

فرو نیامد تا از کباب خون نچکید

ز رقص گوشه نشین توبه کرده بود و سماع

رخ تو دید و از آن عهد نیز بر گردید

به خاک راه رسید آن کمند زلف دراز

چو من فرو ترم از خاک ره بمن نرسید

میان هر مژه چشمم به حیرت است که اشک

پای آبله در خارها چگونه دوید

کمال در سخن اکثر معانی تو نوشت

نکر شناخته لذة لکل جدید

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
رودکی

دریغ! مدحت چون درو آبدار غزل

که چابکیش نیاید همی به لفظ پدید

اساس طبع ثنایست، بل قوی‌تر ازان

ز آلت سخن آمد همی همه مانیذ

کسایی

دو دیدهٔ من و از دیده اشکِ دیدهٔ من

میانِ دیده و مژگان ستاره‌وار پدید

به جَزع ماند یک بر دگر سپید و سیاه

به رشته کرده همه گرد جَزع مروارید

فرخی سیستانی

نگار من چو ز من صلح دید و جنگ ندید

حدیث جنگ به یک سو نهاد و صلح گزید

عتابها ز پس افکند و صلح پیش آورد

حدیث حاسد نشنید و زان من بشنید

چو من فراز کشیدم بخویشتن لب او

[...]

مسعود سعد سلمان

هزار خرمی اندر زمانه گشت پدید

هزار مژده ز سعد فلک به ملک رسید

که شاه شرق ملک ارسلان بن مسعود

عزیز خود را اندر هزار ناز بدید

سپهر قدری شاهی که وهم آدمیان

[...]

مشاهدهٔ ۲ مورد هم آهنگ دیگر از مسعود سعد سلمان
سنایی

درین مقام طرب بی تعب نخواهی دید

که جای نیک و بدست و سرای پاک و پلید

مدار امید ز دهر دو رنگ یک رنگی

که خار جفت گلست و خمار جفت نبید

به عیش ناخوش او در زمانه تن در ده

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از سنایی
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه