چشم مستت گو شمال نرگس پر خواب داد
طاق ابرویت شکست گوشه محراب داد
گر جفا اینست کز زلف تو بر من میرود
عاقبت پیش تو خواهم دامن او تاب داد
گفته دادی بخواه از غمزه خونریز ما
گوسفند کشتنی چون خواهد از قاب داد
روشن است امشب شب ما گوئی آن مه پاره باز
پاره ای از نور روی خویش با مهتاب داد
پیش چشم او بمیرم کو به بیماران خویش
از تبسم شکر از لب شربت عناب داد
با خیال آنکه دوزد دیده در رویش کمال
یک به یک دوشینه سوزنهای مژگان آب داد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: شاعر در این شعر به زیباییهای معشوقهاش اشاره میکند و از تأثیر چشمها و ابروهای او بر خود سخن میگوید. او بیان میکند که زیبایی چشمان معشوق مانند نرگس خوابآلود است و ابروی او حس شکنندگی را به تصویر میکشد. شاعر از درد و رنجی که از جدایی و جفا احساس میکند، یاد میکند و در عین حال به امید دیدار دوباره، از زیباییها و اثرات محبت سخن میگوید. احساس شوق و تهییج ناشی از عشق در این شعر به خوبی احساس میشود و شاعر آرزوی نزدیکی به معشوق را با توصیفهای دلنشینی بیان کرده است.
هوش مصنوعی: چشم زیبایت مانند شمال، خوابآور و مستکننده است و ابروی قوسدار تو به زیبایی، شکلی مانند گوشهی محراب به خود گرفته است.
هوش مصنوعی: اگر این بیمحلی و ستم از سوی توست که به خاطر زلفهایت به من میرسد، در نهایت من باید این مشکل را تحمل کنم و به تو نزدیک شوم.
هوش مصنوعی: تو به من گفتهای که از زخم و درد ما شکایت کنم، همانند گوسفندی که برای کشتن به ذبحگاه میبرند. وقتی که ظلم و جفا به من میرسد، آیا از من انتظار داری سکوت کنم؟
هوش مصنوعی: امشب روشنایی خاصی دارد، انگار که ماه با نوری که از چهرهاش ساطع میکند، دل شب را روشن کرده است.
هوش مصنوعی: من جلو چشم او جان میدهم، چون او به بیمارانش با لبخند شیرینش، شربت خوشمزهای مانند عناب میدهد.
هوش مصنوعی: بر اساس خیال اینکه با دقت به چهرهاش نگاه کنم و زیباییاش را ببینم، مثل قطرههای آب که از مژهها سرازیر میشوند، اشتیاق و احساس عمیقی را تجربه کردم.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
ژاله از نرگس فرو بارید و گل را آب داد
وز تگرگ روح پرور مالش عناب داد
چشم مست او که مژگان را به قتلم تیز کرد
خنجر زهراب داده در کف قصاب داد
هر خدنگ غمزه ای را کاو به شست ناز بست
[...]
پادشاهی که به شب خلق جهان را خواب داد
دست صنعش طره ی مشکین شب را تاب داد
هر دم از دارالشفای شوق از بهر دوا
دردمندان را ز حکمت شکر و عناب داد
چون به دست صنع خود خوان کرم می گسترید
[...]
آهم از پیچیدگی، چون رشته، تن را تاب داد
اضطرابم اشک را خاصیت سیماب داد
گرچه اقبالم ضعیف افتاده، ادبارم خوش است
آسمان روز سیاهم را شب مهتاب داد
{بیاض}
[...]
تا عرق،گلبرگ حسنت یک دوشبنم آب داد
خانهٔ خورشید رخت ناز بر سیلاب داد
کس به ضبط دل چه پردازد که عرض جلوه ات
حیرت آیینه را هم جوهر سیماب داد
در محبت غافل از آداب نتوان زبستن
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.