گنجور

 
کمال خجندی

از لب او سختی چون به زبان می‌آید

گوییا آب حیاتی به دهان می‌آید

خواهد آمد ز منت تیر بلا بر جان گفت

در دل خسته مراه نیز چنان می‌آید

بر در او نه منم آمده جان بر کف دست

هرکه دورست ازان روی به جان می‌آید

چون نباید به چمن نعره‌زنان بلبل مست

از گل افتاد جدا ز آن به فغان می‌آید

قصه بار جداییست درین نامه رواست

بر کبوتر اگر این باره گران می‌آید

زآتش شوق همه سوختگی‌های دل است

هرچه در نامه قلم را به زبان می‌آید

در قلم هیچ شکی نیست کزین غصه کمال

آتشی هست که دود از سر آن می‌آید

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode