گنجور

 
کمال خجندی

از لیش هر گه که خواهم کام دشنام دهد

اگر نه مطفل است و خورد بازی چرا کام دهد

ساحری بنگر که چون نقلی بخواهم زان دهان

بسته بنماید ز لب وز غمزه بادامم دهد

گویدم یک روز سیمین ساعدم بینی بدست

از انتظارم سوخت تا کی وعده خامم دهد

مستنی خواهم که هشیاری نباشد هر گزش

ساقئی کر تا به یاد لعل او جامم دهد

قاصد آنم که جان افشانمش از هر طرف

قاصدی گر زآن طرف آید که پیغامم دهد

در بهای خاک پایش نیستم نقدی دریغ

کو فریدون تا دوصد گنج گهر وامم دهد

خلق گویند از سخن مشهور عالم شد کمال

معنی خاص است و بس کو شهرت عامم دهد