آن به ز بتان گوی لطافت به ذقن
لبهاش دل پسته خندان به دهن برد
برد آن روز که شطرنج جفا گستری آموخت
در اول بازی رخ خوبش دل من برد
می کرد حکایت در از آن لطف بناگوش
هر جا صنمی گوش سوی در عدن برد
در حسرت فلا تو ز بس گریه مرا آب
بر داشت چو خاشاک موی سر و چمن برد
دل بود به جان آمده در تن ز غریبی
در زلف تو بارش کشش حب وطن برد
پستاند رقیبم سر زلفت ز کف و رفت
نوشد مثل کهنه که خر رفت و رسن برد
آن دل که نبردند کمال او نر به صد سال
آن دل که غمزه به یک چشم زدن برد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
روی تو که رنگ از رخ گلهای چمن برد
هوش از سر و طاقت ز دل و تاب و توان برد
جز فتنه و آشوب ندانست دگر هیچ
چشمت که ز مردم سخن آورد، ز من بُرد
ار سوخت ز خود بلبل و افروخت ز خود گل
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.