گنجور

 
جامی

در بر سیمین دلت گر سخت تر از سنگ نیست

هرگزت رحمی چرا بر عاشق دلتنگ نیست

از خروش دلخراش ما طلب کن سر عشق

زانکه این سر در صدای عود و صوت چنگ نیست

ماند ز اشک ما چو خر در گل رقیب سنگدل

در ره عشق تو ما را غیر ازین خر سنگ نیست

از نوای بلبلان بر گل چه حاصل چون به باغ

جام گلرنگ و حریف عندلیب آهنگ نیست

بی سر سرگشته ای با خاک و خون آغشته ای

در بیابان غمت یک سنگ و یک فرسنگ نیست

چون به نام ما ز تو یک نامه نامد عمرهاست

گر تو را از نام ما و نامه ما ننگ نیست

بی لبش یک دم تهی مپسند جامی جام را

از سرشک لعل پر کن گر می گلرنگ نیست