کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۲۷۰

نیست مسموع آنکه گفتی با تو ما را جنگ نیست

در پرت دل هست اگر در آستینت سنگ نیست

صبر باید کردنم بر اشک سرخ و روی زرد

چون ز باغ وصل گلرویان جز اینم رنگ نیست

با غم رویت خوشم در محنت آباد جهان

از هوای گل قفس بر عندلیبان تنگ نیست

سهل باشد پیش آن عارض خط زنگاریش

آب چون بی نیرگی و آینه بی رنگ نیست

می کنند بر نه فلک آهنگ رفتن ناله ام

در میان پرده ها زین تیزتر آهنگ نیست

ای که ترک مجلس رندان کئی آئی بوعظ

گرنصیحت بشنوی خوشتر ز بانگ چنگ نیست

آن دهان تنگ پنگر پرز گفتار کمال

آنکه باشد قند مصرش زین شکر در ننگ نیست