تورا در کوی جانان خانهای هست
به هر کویی چو من دیوانهای هست
بزن چوبش که دزد است آن سر زلف
بهدست ار نیست چوبت شانهای هست
منور شد ز رویت دیدهٔ دل نیز
کز آن به نور در هر خانهای هست
نشان آنکه رویت خرمنم سوخت
بر آن آتش ز خالت دانهای هست
سماع ما به زاهد در نگیرد
درین صحبت مگر بیگانهای هست
مزن ای خم شکن بر صوفیان سنگ
که زیر خرقه شان پیمانهای هست
کمال ار نیست هیچت لایق دوست
غزلهای ترِ رندانهای هست