ورای آن چه سعادت بود که ناگاهی
به حال بی سروپائی نظر کند شاهی
چراغ صبحدم دل فروز عالم را
چه کم شود که شود رهنمای گمراهی
نسیم را چه زیان گر ز راه هم نفسی
کند عنایت دل خسته ای سحرگاهی
به جان و دل شده ام پای بند بند گیت
نه از سر غرضی نه ز روی اکراهی
چگونه دست توان داشت از چنین سروی
چگونه روی توان تافت از چنین ماهی
هلال ابروی او را ز حسن موئی کم
نگردد ار نگرد سوی ما به هر ماهی
سخن دراز شد و خالص سخن این است
که چون منت نبود مخلص و هواخواهی
کمال عز قبول نر از سعادت یافت
که بافت از همه اقران خود چنین جاهی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این متن به زیبایی و عمق عاشقانه و فلسفی میپردازد. شاعر از حال و هوای عاشقانهای صحبت میکند که در آن، به تأثیرات عشق و محبت اشاره میکند. او از بیپناهی و سرگردانی در جستجوی محبت و روشنایی صبح سخن میگوید. همچنین، تأکید بر زیبایی محبوب و احساسات عمیق در رابطه عاشقانه را در بر دارد. شاعر بیان میکند که عشق واقعی بیهیچ غرض و توقعی است و در نهایت به این نتیجه میرسد که کمال و موفقیت در زندگی از طریق عشق حقیقی به دست میآید.
هوش مصنوعی: در بالای آنچه خوشبختی به حساب میآید، چه آگاهیای وجود دارد که ناگهان به وضعیت بیسروسامانی توجه کند و نگاهی از جانب پادشاه بیفکند؟
هوش مصنوعی: چراغ صبحگاه که دل دنیا را روشن میکند، چه کمکی به راهنمایی کسانی که گمراهند میتواند بکند؟
هوش مصنوعی: اگر نسیم صبحگاهی به دل خستهای توجه کند و به او همدمی دهد، چه آسیبی به آن خواهد رسید؟
هوش مصنوعی: من با تمام وجودم به گیتار وابستهام، نه به خاطر نیت بدی و نه از روی اجبار.
هوش مصنوعی: چگونه ممکن است دستی به جذابیت چنین سرو بلندی داشته باشد و چگونه میتوان از زیبایی چنین ماهی درخشان چشم پوشید؟
هوش مصنوعی: هلال ابروی او به اندازهای زیباست که حتی اگر او به ما نگاه نکند و به هر ماهی هم برنگردد، زیباییاش از حسن و جذابیتش کاسته نمیشود.
هوش مصنوعی: گفت و گو طولانی شد، اما اصل ماجرا این است که وقتی علاقه و محبت واقعی وجود ندارد، انتظار و منت نمیتواند مفهوم داشته باشد.
هوش مصنوعی: کمال عزت و مقام او از خوش شانسی به دست آمد که توانست از میان همه همسن و سالان خود، چنین جایگاهی را بدست آورد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
چرا چو روز بهار ای نگار خرگاهی
بر این غریب نه بر یک نهاد و یک راهی
گهی به لطف چو عیسا مرا کنی فلکی
گهی به قهر چو یوسف کنی مرا چاهی
گهی به بوسه امیرم کنی به راهبری
[...]
هلال ماه صیام از سپهر ناگاهی
بتافت آنک، ربی و ربک اللهی
بسان زورق سیمین میان دریائی
بشکل نعلی زرین فتاده در راهی
چنانکه بردم طاوس نیم دایره
[...]
زهی مسخّر حُکمت ز ماه تا ماهی
شه ستاره سپاه و سپهر درگاهی
چو بندگان، مه و خورشید بر درت شب و روز
نشسته اند به هر خدمتی که در خواهی
تویی که از ره تسبیب، قسط روزی خلق
[...]
همای چتر فلک سای ارسلانشاهی
که باد سایه ی چترش ز ماه تا ماهی
کشید رخت بر این آشیان، ز اوج ظفر
شکار کرده هر اقبال را، که میخواهی
گرفته روی ممالک ز تیغش آرایش
[...]
چه خوش بود که به بالینِ خفته ناگاهی
چو چشم باز گشایم مرا رسد ماهی
فقیر را چه سعادت ورایِ آن باشد
که سر به کنجِ خرابش در آورد شاهی
میانِ ظلمتِ شب نورِ طلعتش باشد
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.