گنجور

 
کمال خجندی

نیست بهای جان بسی پیش تو چون کشد کسی

در نظرت جهان و جان نیست به قیمت خسی

شادی جان اگر توئی نیست غم جهان مرا

غصه چه وحشت آورد با رخ چون تو مونسی

از لب و غمزة توأم باده پرست و مست هم

باده و ساقئی چنین نیست به هیچ مجلسی

زیر دو لبه سه بوسه ام گفتی و چشم چار شد

چون به یکی نمیرسی وعده چه میدهی بسی

از تو به من چو بلبلان نالم و بس که در چمن

می رخ زرد و چشم تر نیست گلی و نرگسی

سهر قلم ز بیخودی باز نداند از رقم

نقطة خالت ار فتد بر ورق مهندسی

یافت کمال وصل تو دولت نقد او ببین

نقد چنین کم اوفتد خاصه به دست مفلسی