من کیستم که ورزم سودای چون تو باری
حیف أبدم که گردی مشغول خاکساری
کار خود است ما را بار غمت کشیدن
خوش وقت آنکه دارد زین نوع کار و باری
گفتم به خاک پایت باشم رفیق لیکن
ترسم ازین نشیند بر دامنت غباری
زلفت چو شد پریشان از جمع ما برانش
کاین حلقه را نشاید هر نیره روزگاری
گر سرو پیش قدت آزاد شد به خدمت
گل را چه برگ باشد در معرض نو باری
ساقی ز جام دوشین دیگر می آر ما را
که امروز اگر خم آری هم نشکند خماری
بستیم در هوایت بر خود در هوس را
عاقل کسی که نبود دربند غمگساری
زآن زلف سرکش ای دل نومیدهم نباشی
که کار به روز آید شام امیدواری
گر دست من بگیری گردد قلک غلامت
مه چون کمال گیرد آرندش اعتباری
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر بیانگر احساساتی عمیق از عشق و امیدواری است. شاعر به خود یادآوری میکند که در مقایسه با معشوقش، به نظر کماهمیت میآید و خود را به خاطر داشتن بار غم عشق مستحق میداند. او به معشوقش میگوید که دوست دارد همیشه در خدمتش باشد، اما نگران است که مبادا بر او آسیبی وارد شود. همچنین، شاعر به زیبایی معشوق اشاره میکند و میگوید که اگرچه همه چیز ممکن است دچار تغییر و ناپایداری شود، عشق و امید در زندگی او باقی خواهد ماند. در نهایت، شاعر از معشوق میخواهد که دستش را بگیرد، زیرا این عشق برای او اعتبار و ارزش میآورد.
هوش مصنوعی: من چه کسی هستم که از عواطفی چون تو درگیر شوم؟ حیف است که من فقط مشغول خاکساری و فروتنی هستم.
هوش مصنوعی: ما به خاطر خودمان بار غم تو را به دوش میکشیم و خوشبختی زمانی به دست میآید که کسی چنین بار و کاری را داشته باشد.
هوش مصنوعی: گفتم که دوست باشم در کنار تو و هر جا که هستی، ولی میترسم که وجودم آلودگی و غباری بر دامنت بیاورد.
هوش مصنوعی: زمانی که موهای تو به هم ریخته و آشفته شود، از جمع ما دور شو، چون این حلقهی ارتباط نمیتواند هر روزگار ناپایداری را تحمل کند.
هوش مصنوعی: اگر در برابر زیبایی تو، سرو آزاد شود، در این صورت گل چه ارزشی دارد با برگهایش در مقابل نوبر میوه.
هوش مصنوعی: ای ساقی، از آن جام خوشمزهی دیروز، امروزی دیگر بیاور تا ما را سیراب کنی؛ چرا که حتی اگر امروز هم مست شوی، خماریام را نمیشکند.
هوش مصنوعی: ما در عشق تو به خودمان قفل کردهایم و بر آرزوهایمان مسلط شدهایم، چرا که عاقل و دوراندیشی وجود ندارد که ما را از اندوه نجات دهد.
هوش مصنوعی: ای دل ناامید، از آن موی پریشان ناامید مباش؛ زیرا روزی خواهد آمد که به امیدواریهایت پایان میرسد.
هوش مصنوعی: اگر دست مرا بگیری، مانند قلکی پیر میشود، چون به کمال برسد، اعتبار و ارزشی برایش به وجود میآید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
ای عاشقان گیتی یاری دهید یاری
کان سنگدل دلم را خواری نمود خواری
چون دوستان یکدل در پیش او نهادم
بستد به دوستی دل ننمود دوستداری
گفتم که دل ستانم ناگاه دل سپردم
[...]
ای لعبت حصاری، شغلی دگر نداری
مجلس چرا نسازی، باده چرا نیاری
چونانکه من به شادی روزی هم گذارم
خواهم که تو به شادی روزی همیگذاری
گر دوستدار مایی، ای ترک خوبچهره
[...]
ای عاشقان گیتی یاری دهید یاری
کان سنگدل دلم را خواری نمود خواری
چون دوستان یکدل دل پیش تو نهادم
بسته به دوستی دل بنموده دوستداری
گفتم که دل ستانم ناگاه دل سپردم
[...]
ای شاه عدل گستر عید آمدست بر در
از یار خواه باده وز باده خواه یاری
دانی یقین و داری هرچ آن وجود دارد
جز غیب کان ندانی جز عیب کان نداری
در ملکت فریدون می خواه بهمن آسا
[...]
تا چند عشق بازیم بر روی هر نگاری؟
چون میشویم عاشق بر چهرهٔ تو باری
از گلبن جمالت خاری است حسن خوبان
مسکین کسی کزان گل قانع شود به خاری!
خواهی که همچو زلفت عالم به هم بر آید؟
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.