گنجور

 
خیالی بخارایی

لطفی که می کند به محبّان عذار او

معلوم می شود همه از روی کار او

از عین مردمی ست که مشغول کار ماست

چشمش که ناز و فتنه و شوخی ست کار او

با آن که خاک رهگذرش رُفته ام به چشم

شرمنده ام هنوز من از رهگذار او

سرگشته از چه ایم چو بیرون نمی نهیم

پرگاروار پا ز خط اعتبار او

از بس که اشک ریخت خیالی ز دیده، نیست

فرقی میان دامن بحر و کنار او

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode