به غیر چشمهٔ حیوان کرا رسد گفتن
حکایت لب لعل تو را به آب دهن
مرا سرشک ز گوهر چنان توانگر ساخت
که غیر تیغِ تو قرضی نماند بر گردن
ز بس که شیوهٔ چشم تو کُشت مردم را
کمند زلف تو در خون همی کشد دامن
ز چهره پرده برافکن که شمع مجلس را
ز روی حسن به هر مجمعی تویی سرکن
به دوست عرضه ده ای اشک حال تیرهٔ ما
کنون که بر دراو هست آب تو روشن
همین که دل ز خیالی که....
به ناز چشم تو گفتا خبر ندارم من
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر به توصیف زیبایی و جذابیت چهره محبوب میپردازد. شاعر با تکیه بر چشمان و لبهای دلفریب محبوب، احساسی عمیق از عشق و دلتنگی را منتقل میکند. او به تأثیر عمیق نگاه محبوب بر دیگران اشاره میکند و میگوید که زیبایی او باعث میشود دیگران در عشق از پا درآیند. همچنین، شاعر از اشکهای خود به عنوان نمادی از عشق و غم یاد میکند و به مخاطب خود میگوید که نمیتواند از فکر و خیال محبوبش رهایی یابد. در نهایت، او خواستار بروز احساسات و تجلی عشق در حضور محبوب است.
هوش مصنوعی: برای چه کسی دیگر میتواند حکایت زیبایی لبهای سرخ تو را بیان کند، جز چشمهٔ حیوانی که توانایی دارد از آن آب بخورد؟
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که اشکهای من از عشق به تو آنچنان باارزش و گرانبها شده که دیگر هیچ چیزی جز تیغ تو بر گردن من باقی نمانده است. به عبارتی دیگر، عشق و محبت تو به قدری تاثیرگذار است که همه چیز را تحت تاثیر قرار داده و چیزی جز زیبایی و خطر عشق تو در زندگیام باقی نگذشته است.
هوش مصنوعی: به خاطر زیبایی چشمان تو، بسیاری از مردم جان باختهاند و گیسوان تو مانند دام، دلها را در خون میکشد.
هوش مصنوعی: از چهرهات پرده را کنار بزن تا زیباییت در مهمانیها و مجالس بدرخشد، چون تو زیباترین نورانی هستی که هر جمعی را روشن میکند.
هوش مصنوعی: ای اشک، حال تلخ و تاریک ما را به دوست تقدیم کن، اکنون که در درگاه او، آب روشن تو حضور دارد.
هوش مصنوعی: در این بیت، شاعر به احساسی اشاره میکند که دل او از خیالی رنج میبرد و ناز چشمان محبوبش را نمیشناسد. او در تلاش است بگوید که نمیداند چه بر سر دلش آمده و از احساسات و خیالات خود اطلاعی ندارد. به نوعی، دلش درگیر زیبایی محبوبش است اما نمیتواند به آن به طور روشن و واضح فکر کند.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
فرو شکن تو مرا پشت و زلف بر مشکن
بزن تیغ دلم را ، بتیغ غمزه مزن
چو جهد سلسله کردی ز بهر بستن من
روا بود ، بزنخ بر مرا تو چاه مکن
بس آنکه روز رخ تو سیاه کردم روز
[...]
خدای داند بهتر که چیست در دل من
ز بس جفای توای بیوفای عهدشکن
چو مهربانان در پیش من نهادی دل
نبرد و برد دلم جز به مهربانی ظن
همی ندانست این دل که دل سپردن تو
[...]
ز تاب عنبر با تاب بر سهیل یمن
هزار حلقه شکست آن نگار عهدشکن
چه حلقه ای ؟ که معلق نهاد دام بلا
چه عنبری ؟ که معنبر نمود اصل فتن
گهی ز نافۀ مشکست ماه را زنجیر
[...]
هوا همی بنکارد بحله روی چمن
صبا همی بطرازد بدر شاخ سمن
سمن شکفته فراز چمن چو روی صنم
بنفشه خفته بزیر سمن چو پشت شمن
زمین بخندد هر ساعتی چو چهره دوست
[...]
چرا نگرید چشم و چرا ننالد تن
کزین برفت نشاط و از آن برفت وسن
چنان بگریم کم دشمنان ببخشایند
چو یادم آید از دوستان و اهل وطن
سحر شوم ز غم و پیرهن همی بدرم
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.