گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
خیالی بخارایی

آنکه رحمی نیست بر حال منش

گر بمیرم خون من در گردنش

تا نیاید دامن زلفش به دست

باز نتوان داشت دست از دامنش

دل خراب چشم او گشت و هنوز

نیست مسکین ایمن از مکر و فنش

چاک زد پیراهن و در خون نشست

گل ز رشک نکهت پیراهنش

تا نسوزی ای خیالی همچو شمع

کی شود حالِ دل ما روشنش

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode