آیت حسن را که نام وفاست
تو ندانستهای خدا داناست
سرو پیش قدت نمی یارد
که دگر در چمن برآید راست
تا کجا شد به دلبری دهنت
کز نظر دور شد که ناپیداست
گرچه خاکِ در تو را بی وجه
آب زد دیده عذر آن بر ماست
تا خیالی گُزید سرو قدت
در همه کار دست او بالاست
برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.
آیت حسن را که نام وفاست
تو ندانستهای خدا داناست
سرو پیش قدت نمی یارد
که دگر در چمن برآید راست
تا کجا شد به دلبری دهنت
کز نظر دور شد که ناپیداست
گرچه خاکِ در تو را بی وجه
آب زد دیده عذر آن بر ماست
تا خیالی گُزید سرو قدت
در همه کار دست او بالاست
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر به زیبایی و عظمت آیت حسن، که به معنای وفاست، اشاره میکند و میگوید که خداوند او را میشناسد. او به قد بلند و دلربایی معشوق اشاره میکند و میگوید که حتی سرو نیز در مقابل قامت او ناتوان است. شاعر از دوری محبوب و اثر آن بر دلش سخن میگوید و میافزاید که حتی خاک پای او هم بیدلیل نیست، زیرا عشق و زیبایی او دل را شاد و آب چشم را بهانه میسازد. در نهایت، شاعر بر این نکته تأکید میکند که هر جا که خیال معشوق بیفتد، دست قدرت او در امور عالم تسلط دارد.
هوش مصنوعی: خدای دانا میداند که تو هنوز آیت زیبایی و نشانه وفا را نشناختهای.
هوش مصنوعی: سروهای باغ به قد و قامت تو نمیتوانند خود را نشان دهند، زیرا دیگر در چمن کس مثل تو نخواهد ایستاد.
هوش مصنوعی: تا کجا میتوانی با دلرباییات مرا مشغول کنی، در حالی که دهانت از نظرم دور شده و ناپیداست؟
هوش مصنوعی: اگرچه با بیدلی و بدون دلیل به تو نگاه کردم و بیسبب اشک ریختم، اما این مشکل به ما مربوط نیست.
هوش مصنوعی: تا زمانی که به یاد تو هستم، در هر کاری که انجام میدهم، دست تو به من کمک میکند.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
به سرای سپنج مهمان را
دل نهادن همیشگی نه رواست
زیر خاک اندرونت باید خفت
گرچه اکنونت خواب بر دیباست
با کسان بودنت چه سود کند؟
[...]
من ندانم که عاشقی چه بلاست
هر بلایی که هست عاشق راست
زرد و خمیده گشتم از غم عشق
دو رخ لعل فام و قامت راست
کاشکی دل نبودیم که مرا
[...]
بسرای سپنج مهمان را
دل نهادن همیشگی نه رواست
زیر خاک اندرونت باید خفت
گرچه اکنونت خواب بر دیباست
با کسان بودنت چه سود کند؟
[...]
هر چه دور از خرد همه بند است
این سخن مایهٔ خردمند است
کارها را بکشی کرد خرد
بر ره ناسزا نه خرسند است
دل مپیوند تا نشاید بود
[...]
بسرای سپنج مهمان را
دل نهادن بممسکی نه رواست
زیر خاک اندرونت باید خفت
گرچه اکنونت خواب بر دیباست
با کسان بودنت چه سود کند
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.