عاقبت حسرتِ لعل تو دلم را خون کرد
داغ سودای مرا فکر خطت افزون کرد
دیده را از قبل اشک هر آن راز که بود
به خیالت همه را دوش ز دل بیرون کرد
حلقه یی از شکن سلسلهٔ موی تو بود
زلف لیلی که به هر شیوه دلی مجنون کرد
دل بشد در طلب وصل و نشد معلومم
که چسان رفت در این راه و به آخر چون کرد
چنگ در پردهٔ عشّاق زد و راست نشد
عود سازی که در این دایره بی قانون کرد
هیچ کس خرده بر اشعار خیالی نگرفت
تا به وصف قد تو طبع خرد موزون کرد