گنجور

 
خیالی بخارایی

چنین که چشم تو پروای دادخواه ندارد

سزد که دل برد از خلق و جان نگاه ندارد

کمال حسن و جمال تو را دلیل همین بس

که در لطافت رویت کس اشتباه ندارد

به آفتاب جمالت که هست بر همه روشن

که آنچه روی تو دارد به حسن ماه ندارد

سرشک گفت به مردم حدیث راز دلم را

وگرنه دیدهٔ تردامنم گناه ندارد

ز ضعف کار خیالی رسیده است به جایی

که سوخت ز آتش عشق و مجال آه ندارد