خیالی بخارایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۵

چشمت که به جز فتنه‌گری کار ندارد

شوخی ست که در شیوهٔ خود یار ندارد

ایمن ز دل آزاریِ چشمِ تو عزیز است

کآن شوخ بد آموخته را خوار ندارد

از دولت هجران تو حاصل دل ریشم

جز صبرِ کم و محنت بسیار ندارد

حاشا که چو منصور بسرّ تو برد پی

هر بی سروپایی که سرِ دار ندارد

گویم که سگ کوی تو را نام خیالی ست

زین نام سگ کوی تو گر عار ندارد