گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
خیالی بخارایی

گیسو برید و شد فزون مهرش منِ گمراه را

گم کرده ره داند بلی قدرِ شبِ کوتاه را

گو شام هجران همدمان باری به فریادم رسند

از آتش پنهان من خود دل بسوزد آه را

خاکِ رهت را اشک اگر با خون بیامیزد مرنج

گویم به چشم خویشتن تا پاک سازد راه را

باشد به خاطر همچنان مهر زمین بوس تواَش

صدبار اگر از آسمان اندازی ای جان ماه را

گر دولت تیرت به جان خواهد خیالی عیب نیست

چون این قدَرها می‌رسد یاران دولتخواه را