ای زده کوس شهنشاهی بر ایوان قدم
هر دو عالم بر صفات هستیِ ذاتت علم
عاجز از درک کمالت عقل اصحاب خرد
قاصر از ذیل جلالت دست ارباب همم
از شراب رحمتت هر جرعه یی آب حیات
وز خرابات هوایت هر سفالی جام جم
انس و جان از جام شوقت سر به سرمست الست
بحر و کان از فیض جودت غرق دریای نعم
از عطایت قطره گوهر بسته در کام صدف
وز نهیبت خون دل افسرده در شاخ بقم
با نفاذ حکم توست از مهر و مه آویخته
روز و شب قندیل سیم و زر بر این نیلی خیم
آن جهانداری تو کز خلوت سرای حکمتت
دو سراپرده ست صبح و شام از نور و ظلم
بر در قصر جلالت پاسبانی بیش نیست
شهسوار مهر یعنی خسرو انجم حشم
تا به گرد نقطهٔ امرت به سر گردد فلک
راست چون پرگار کج رو کرده است از سر قدم
از سموم آتش قهر تو در صحرای چین
خون دل می جوشد اندر ناف آهو دم به دم
از پی تسخیر دلها بسته دست قدرتت
بر بیاض چهرهٔ خوبان ز مشگ چین رقم
دل ز تاب مهر روشن بهر آن شد صبح را
کز ره صدق و صفا زد در ره شوقت قدم
تا کم و بیش از حساب سال و مه روشن شود
می شود هر ماه قرص مه به امرت بیش و کم
از هواداری لطفت کار سرو باغ راست
وز تمنّای سجودت قامت محراب خم
کلک صنعت زان دهان دلبران را نقش بست
کز وجود آن توان واقف شد از سرّ عدم
دوستان و دشمنان را گاه تشریف و عتاب
لطف و قهرت می دهد خاصیّت تریاق و سم
گه عزیزی را به یکدم می کنی خوار و ذلیل
گاه خواری را همی سازی عزیز و محترم
بعد ازین ما و سرشک خون که فردا بر درت
بیدلان را آبرویی نیست جز اشک ندم
گرچه غمگین اند خاص و عام از خوف گناه
لیک چون لطف تو عام است از گنه کاری چه غم
پادشاها نیک و بد چون بندهٔ خاص تواند
بر گناه جمله بخشای و بر این آشفته هم
بر خیالی خطّ عفوی کش که او دیوانهایست
چون به دیوان حسابت نیست بر مجنون قلم
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
هرکه دائم با نگار خویشتن باشد به هم
دلش ناویزد به درد و جانش ناویزد به غم
پشتش از هجران نباشد چون دو زلف او دو تا
دلش از انده نباشد چون دو چشم او دژم
من بدل کردم بشادی غم بوصل یار خویش
[...]
افتخار اهل تیغ ای صاحب اهل قلم
شمع سادات عرب خورشید احرار عجم
ای امین شاه غازی صاحب دیوان هند
روشن از رای تو بینم کار تاریک حشم
ای عمید ملک سلطان بوالفرج اهل فرج
[...]
هفت چیز از خسرو عالم همی نازد به هم
دین و ملک و تاج و تخت و رایت و تیغ و قلم
آن خداوندی که مغرب دارد او زیر نگین
وان شهنشاهی که مشرق دارد او زیر علم
سایهٔ یزدان ملک شاه آنکه اندر ملک خویش
[...]
چون به صحرا شد جمال سید کون از عدم
جاه کسرا زد به عالمهای عزل اندر قدم
چون نقاب از چهرهٔ ایمان براندازد زند
خیمهٔ ادبار خود کفر از خجالت در ظلم
کوس دعوت چون بزد در خاک بطحا در زمان
[...]
ای حریم صدر تو ترسندگان را چون حرم
از تو گشته بیضهٔ خوارزمشاهی محترم
طایر عدل ترا صحن زمین زیر جناح
ناظر قدر ترا سطح فلک زیر قدم
چرخ گردان بر ندارد جز بفرمان تو گام
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.