شاعر در میخانه با یک پیر دانا همصحبت میشود و از پیر میخواهد که برای او از قدیم و درگذشتگان بگوید. پیرمرد به او پاسخ میدهد که باده بنوش که وقتی مُردی پس از آن هیچکس از تو چیزی نخواهد شنید.
احمد نیکو در ۴ سال و ۳ ماه قبل، دوشنبه ۲۲ دی ۱۳۹۹، ساعت ۲۰:۵۷ نوشته:
پیری ز خرابات برون آمد مست دل رفته ز دست و جام می بر کف دست گفتا: می نوش، کاندرین عالم پست جز مست کسی ز خویشتن باز نرست رباعی از فخرالدین عراقی شماره 14
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
شاعر در میخانه با یک پیر دانا همصحبت میشود و از پیر میخواهد که برای او از قدیم و درگذشتگان بگوید. پیرمرد به او پاسخ میدهد که باده بنوش که وقتی مُردی پس از آن هیچکس از تو چیزی نخواهد شنید.
در میخانه نشسته بودم که پیری دانا را در آنجا دیدم از او پرسیدم که از قدیم و درگذشتگان داستانی تعریف کنی؟ (یا پندی بگویی)
گفت: باده بنوش که همچون ما بسیار مُردند و هیچکس از آنها چیزی نشنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
میخواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
* پیری دیدم به خانهٔ خَمّاری،
گفتم: نکنی ز رفتگان اِخباری؟
گفتا، می خور که همچو ما بسیاری،
رفتند و کسی بازنیامد باری!
با یارم اگر نیست ره دیداری
آرید ببالین منش یک باری
تا گر من خسته دل نبینم رویش
او خسته خویش را ببیند باری
تا کی بینم به هر دمی تیماری
تا چند کشم به هر زمانی باری
چون عمر شد و ز من نیامد کاری
آخر در گیرد این نفس یکباری
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال ۵ حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.