گنجور

 
خالد نقشبندی

زهی شهنشه عالی و ظل یزدانی

قرین دولت و شوکت، خلیل رحمانی

کف سخای ترا بحر گفتم و دل گفت

قیاس بحر ز کف می کنی ز نادانی

چنین کریم و خردمند و دادگر که توئی

چه جای حاتم طائی و شاه ساسانی

تویی ز غایت عدلت همیشه گرگ و پلنگ

روند خانه به خانه ز بهر چوپانی

شجاع و عالم و عادل، کریم بن کریم

به هوش و درک چو آصف ولی سلیمانی

چنین به فرق تو افسر شده است ابر، سزد

اگر ز معجز پیغمبریش بر خوانی

وگر به فن سواری بود رسول، توئی

بزرگ شاه سواران به وحی ربانی

وگرنه بهر چه گردد خجل ز معجزه ات؟

سر فوارس و توران و روم و ایرانی

چو خسروانه نهی پا به توسن گلگون

ندیده چرخ به شیرین سواریت ثانی

غرض ز خالد ازین مدح بود هنر

وگرنه مدح چه حاجت؟ تو مهر تابانی

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode