گنجور

 
خالد نقشبندی

ای سراسیمه قهر تو سپهر دوار

گرنه طاقی، ز چه نه طاق فلک رای مدار؟

توامان وار کنی جمع به هم آتش و آب

شاهد حال بود فی الشجر الاخضر نار

هست با حکم تو آسان تر هر کار که هست

حل هر عقده که باشد بر عالم دشوار

پرتو مهرت اگر شعله به گلشن نزدی

مرغ کی از پی گل زار شدی در گلزار

عرش عکسی بود از عشر بحار کرمت

یا حباب است از آن قلزم نایاب کنار

فهم در کنه تو دخلی نکند گر به مثل

مور مساحی افلاک کند در چه تار

نیست محرم به شبستان جلالت اذهان

نبرد ره به دبستان کمالت افکار

طایر فکر ابد در طلب معرفتت

گر سوی عالم بالا بپرد آخر کار

نشود نیم جو از ساحت قدست آگاه

گر دو صد جای کند بند ز چیستی منقار

طرفه تر اینکه چو جانی به بدنها نزدیک

بلکه نزدیک تر از بینش چشم از ابصار

لیک اگر بوم ز خورشید نداری بهری

نیست چیزی بجز از ضعف خودش مانع بار

خالد ای غرقه گرداب هوس زار بنال

پیش ارباب کرم سود دهد ناله زار