ای گشته چو مجنونم در عشق تو افسانه
از بهر خدا رحمی با این دل دیوانه
پروانه صفت مائیم بر گرد رخت دایر
وز سوز و گداز ما هیچت غم و پروا نه
آخر نگهی میکن بر حال من بیدل
چون گشت ز سودایت جان از همه بیگانه
تا دانه خالت را در رشته جان دیدم
ما را نبود کاری با سبحه صد دانه
وز عشق تو زآنسانم، رسوای جهان جانم
خوانند به دستانم در مسجد و میخانه
تسبیح ز کف دادم، زنار نبندم نیز
جز رشته گیسویت گر رندم و مردانه
گر باده به کف آری خالد تو نه هشیاری
تا پیش نظر داری آن نرگس مستانه
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
من بیخود و تو بیخود ما را که بَرد خانه؟
من چند تو را گفتم کم خور دو سه پیمانه؟
در شهر یکی کس را هشیار نمیبینم
هریک بتر از دیگر شوریده و دیوانه
جانا به خرابات آ تا لذّتِ جان بینی
[...]
ای جان، چو سخن گویم مستانه و رندانه
سرمستم و لایعقل زان نرگس مستانه
پرسد ز سرشک خون جانم ز غمت، آری
پر گشته مرا آخر در عشق تو پیمانه
ای دوست، سر زلفت در سینه من بگشا
[...]
صوفی ز سر توبه شد با سر پیمانه
رخت و بنه از مسجد آورد به میخانه
هر صورت آبادان کز باده شود ویران
معموره معنی دان یعنی چه که ویرانه
سودی ندهد تو به زان می که بود ساقی
[...]
از مسجد و می خانه وز کعبه و بت خانه
مقصود خدا عشقست، باقی همه افسانه
بنما رخ زیبا را، تا فاش بگویم من :
«قد اشرف الدنیا من نور حمیانه »
هرکس صفتی دارد، با خود ز ازل آرد
[...]
پیمانه می جویان رفتم سوی میخانه
بیرون نروم زانجا پر ناشده پیمانه
شیخان مناجاتی رندان خراباتی
جویند ترا جانا در کعبه و بتخانه
در میکده سر مستم از ننگ خودی رستم
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.