گنجور

 
خواجوی کرمانی

بلبل خوش سرای شد مطرب مجلس چمن

مطربه ی سرای شد بلبل باغ انجمن

خادم عیشخانه کوتاه بکشد چراغ را

زانک زبانه می زند شمع زمرّدین لگن

ساقی دلنواز گو داد صبوحیان بده

مطرب نغمه سازگو راه معاشران بزن

هر سحری که نسترن پرده ز رخ برافکند

باد صبا ببوی گل رو بچمن نهد چو من

نیست مرا بجز بدن یک سر موی در میان

نیست ترا بجز میان یک سر موی بر بدن

ای چو تن منت میان بلکه در آن میان گمان

وی چو دل منت دهان بلکه در آن دهان سخن

هیچ ندید هر که او هیچ ندید از آن میان

هیچ نگفت هر که او هیچ نگفت از آن دهن

روز جزا چو از لحد بر عرصاتم آورند

خون جگر فرو چکد گر بفشاریم کفن

مرغ ببوی نسترن واله و مست می شود

خواجو از آنک سنبلش بوی دهد بنسترن

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode