گنجور

 
خواجوی کرمانی

خوشا صبح و صبوحی با هُمالان

نظر بر طلعت فرخنده فالان

خداوندا بده صبری جمیلم

که می نشکیبم از صاحب جمالان

خیالست این گه برگردم ز خوبان

چو درویش از در دریا نوالان

دلم چون گیسوی او بر کمر دید

چو وحشی شد شکار کوه مالان

گهی کز کازرون رحلت گزینم

بنالد از فغانم کوه نالان

غریبان را چرا باید که بینند

بچشم منقصت صاحب کمالان

خطا باشد که چشم ترکتازت

دل مردم کند یکباره تالان

مگر زلف تو زان آشفته حالست

که در تابند ازو آشفته حالان

چنان مرغ دلم در قیدت افتاد

که کبکان دری در چنگ دالان

عقاب تیز پرکی باز گردد

بهر بازی ز صید خسته بالان

غزل خواجو بگوید بر غزاله

مگر بر آهوی چشم غزالان

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode