گنجور

 
خواجوی کرمانی

بده آن راح روان بخش که در مجلس خاص

مایه ی روح فزائی بود از روی خواص

دوستان شمع شبستان و پریوش ساقی

ماه خوش نغمه نواساز و حریفان رقّاص

عقل را ره نبود بر در خلوتگه عشق

عام را بار نباشد بسرا پرده ی خاص

ای بسا دُرّ گرانمایه که آید بکنار

تا درین بحر بود مردم چشمم غوّاص

آخر ای فاتحه ی صبح باخلاص بدم

که خلاص از شب هجران نبود بی اخلاص

وحشی از قید تو نگریزد ارش تیغ زنی

که گرفتار کمندت نکند یاد خلاص

خالص آید چو زر از روی حقیقت خواجو

گر تو در بوته عشقش بگدازی چو رصاص

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode