ای لبت باده فروش و دل من باده پرست
جانم از جام می عشق تو دیوانه و مست
تنم از مهر رخت موئی و از موئی کم
صد گره در خم هر مویت و هر موئی شست
هر که چون ماه نو انگشتنما شد در شهر
همچو ابروی تو در باده پرستان پیوست
تا ابد مست بیفتد چو من از ساغر عشق
می پرستی که بود بیخبر از جام الست
تو مپندار که از خود خبرم هست، که نیست
یا دلم بستهی بند کمرت نیست، که هست
آنچنان در دل تنگم زدهای خیمهی انس
که کسی را نبود جز تو درو جای نشست
همه را کار شرابست و مرا کار خراب
همه را باده به دستست و مرا باد به دست
چون بدیدم که سر زلف کژت بشکستند
راستی را دل من نیز بغایت بشکست
کار یاقوت تو تا باده فروشی باشد
نتوان گفت به خواجو که مشو باده پرست
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر به توصیف عشق و وابستگی عمیق خود به محبوبش میپردازد. او باده را نمادی از عشق میبیند و خود را در حال مستی و دیوانگی نشان میدهد. شاعر به زیبایی و جذابیت محبوب اشاره میکند و میگوید که دلش به شدت به او وابسته است و کسی جز او در قلبش جا ندارد. همچنین به تضاد میان کار سایرین (شراب نوشی) و خود (خراب شدن در عشق) اشاره میکند. در نهایت، چنانکه محبوبش دچار آسیب شده، دل شاعر نیز شکسته است و موضع او در این عشق را تا حد جنون توصیف میکند.
هوش مصنوعی: لب تو همچون بادهای است که دل من به آن شوق میورزد. جانم از شوق عشق تو به دیوانگی و مستی افتاده است.
هوش مصنوعی: بدن من پر از عشق توست، هر رشته مویت در دل خود صد پیچ و گره دارد و هر رشته مو، دارای داستانی است.
هوش مصنوعی: هر کسی که مانند ماه نو در میان مردم دیده شود، همانند ابروی تو در دل عاشقان به زیبایی و جاذبهاش مشهور میگردد.
هوش مصنوعی: هرگز از حالت مستی و عشق خارج نخواهم شد. من به قدری غرق در عشق هستم که حتی از حقیقت وجودم بیخبرم.
هوش مصنوعی: به خودت گمان نبر که از حال خودم باخبرم. در واقع، دلم به چیز دیگری مشغول است و به تو وابسته است.
هوش مصنوعی: به قدری در دل من جا گرفتهای که هیچ کس به جز تو در آنجا جایی ندارد.
هوش مصنوعی: همه مشغول نوشیدنی و خوشی هستند، اما من در حال نابودی و سقوط هستم. دیگران باده در دست دارند، ولی من فقط باد و بیهویتی دارم.
هوش مصنوعی: وقتی که دیدم که موهای کج و تابدار تو را قطع کردند، قلب من هم به شدت شکست.
هوش مصنوعی: اگر یاقوت به فروش باده مشغول شود، نمیتوان به خواجو گفت که به بادهپرستی نپردازد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
شور در شهر فکند آن بت زُنّارپرست
چون خرامان ز خرابات برون آمد مست
پردهٔ راز دریده، قدحِ می در کف
شربت کفر چشیده، عَلَم کفر به دست
شده بیرون ز در نیستی از هستی خویش
[...]
آنکه در صدر قضا تا به حکومت بنشست
چنگ بازی بمثل سینه کبکی بنخست
وانکه تا او در انصاف گشودست ز بیم
پشت ظالم بشکست و نفس فتنه ببست
دیده اکنون نتواند که کند هیچ زنا
[...]
چار چیز است خوش آمد دل خاقانی را
گر کریمی و معاشر مده این چار ز دست
مال پاشیدن و پوشیدن اسرار کسان
باده نوشیدن و بوسیدن معشوقهٔ مست
صنما بسته آنم که در این منزل تست
خبری یابم زان زلف شکسته به درست
درد و غمهای تو و عهد وفایت بر ماست
هم به جان تو که هوش و دل و جانم بر تست
دل من نیست شد و سوز تو از سینه نرفت
[...]
یار میخواره من دی قدحی باده به دست
با حریفان ز خرابات برون آمد مست
بر در صومعه بنشست و سلامی در داد
سرِ خُم را بگشاد و در غم را بربست
دل هر دیو دل از ما که بدید آن مه نو
[...]
معرفی ترانههای دیگر
تا به حال ۲ حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.