بسکه مرغ سحری در غم گلزار بسوخت
جگر لاله بر آن دلشده ی زار بسوخت
حبّذا شمع که از آتش دل چون مجنون
در هوای رخ لیلی بشب تار بسوخت
دیشب آن رند که در حلقه ی خمّاران بود
بزد آهی و در خانه ی خمّار بسوخت
ایکه از سّر انالحق خبری یافته ئی
چه شوی منکر منصور که بردار بسوخت
تو که احوال دل سوختگان می دانی
مکن انکار کسی کز غم اینکار بسوخت
صبر بسیار مفرمای من سوخته را
که دل ریشم ازین صبر جگر خوار بسوخت
زان مفرّح که جگر سوختگانرا سازد
قدحی ده که دل خسته ی بیمار بسوخت
داروی درد دل اکنون ز که جویم که طبیب
دل بیمار مرا در غم تیمار بسوخت
تاری از زلف تو افتاد بچین وز غیرت
خون دل در جگر نافه ی تاتار بسوخت
بلبل سوخته دل را که دم از گل می زد
آتش عشق بزد شعله و چون خار بسوخت
اگر از هستی خواجو اثری باقی بود
این دم از آتش عشق تو بیکبار بسوخت
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
رخت تمکین مرا عشق به یک بار بسوخت
آتشم در جگر خسته شد و زار بسوخت
بنشستم که: نویسم سخن عشق و ز دل
شعلهای در قلم افتاد، که طومار بسوخت
دل یاران، تو نگفتی که بسوزد بر یار؟
[...]
بس که جانم ز تمنّای رخ یار بسوخت
دل هر سوخته بر زاری من زار بسوخت
منِ آتش نفس اندر طلبش آه زنان
هر کجا گام نهادم در و دیوار بسوخت
یک نظر حسن رخش پرده برانداخت ز پیش
[...]
جانم از آتش آن لعل شکربار بسوخت
دل چو پروانه بر شمع رخ یار بسوخت
در بر تنگ شکر خال سیاهش مگسی است
یا سپندی است که بر آتش رخسار بسوخت
در شب تیره سراپای من بی سر و پا
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال یک حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.