گنجور

 
خواجوی کرمانی

درد دل خویش با که گویم

داد دل خویش از که جویم

چون چهره بخون دیده شستم

دست از دل خسته چون نشویم

کر گشت فلک زهای هایم

پر گشت جهان زهای و هویم

دادم بهوای روی او دل

تا دیده چه آورد برویم

از ناله نحیف تر زنالم

وز مویه ضعیف تر ز مویم

تا چند ز دور چرخ نالم

تا کی ز غم زمانه مویم

با تست مقیم گفت و گویم

وز تست مدام جست و جویم

از حسن تو هیچ کم نگردد

گر زانک نظر کنی بسویم

بگذار که شکّرت ببوسم

پیش آی که عنبرت ببویم

تا چند زنی مرا بچوگان

آخر نه من شکسته گویم

در کوزه چو می نماند خواجو

یک کاسه بیاور از سبویم

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
انوری

درمان دل خود از که جویم

افسانهٔ خویش با که گویم

تخمی که نروید آن چه کارم

چیزی که نیابم آن چه جویم

آورد فراق زردرویی

[...]

سعدی

گر نیست جمال و رنگ و بویم

آخر نه گیاهِ باغِ اویم؟

حکیم نزاری

ای خاک درِ تو آب رویم

بر باد مده چو خاکِ کویم

بی‌چاره بمانده‌ام کزین پس

ره نیست به عقل چاره جویم

در کوره‌ی آتشِ فراقت

[...]

امیرخسرو دهلوی

ای گریه، ترا چه شکر گویم؟

کز تست هزار آبرویم

آید همه، بوی آتش دل

هر بار که از جگر ببویم

بیگانه و آشنا به یک بار

[...]

مشاهدهٔ ۲ مورد هم آهنگ دیگر از امیرخسرو دهلوی
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه