گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
خواجوی کرمانی

هرکه در عهد ازل مست شد از جام شراب

سر ببالین ابد باز نهد مست و خراب

بیدلان را رخ زیبا ننمائی بچه وجه

عاشقانرا ز در خویش برانی ز چه باب

می پرستان همه مخمور و عقیقت همه می

عالمی مرده ز بی آبی و عالم همه آب

سر کوی خط و قدّت چمن و سنبل و سرو

سمن و عارض و لعلت شکر و جام شراب

دل ما بی لب لعل تو ندارد ذوقی

همه دانند که باشد ز نمک ذوق کباب

هر که در آتش سودای تو امروز بسوخت

ظاهر آنست که فردا بود ایمن ز عذاب

گرچه نقش تو خیالیست که نتوان دیدن

همه شب چشم توام مست نمایند بخواب

تر شود دم بدمم خرقه ز خون دل ریش

زانک رسمست که بر جامه فشانند گلاب

پیر گشتی بجوانی و همانی خواجو

دو سه روزی دگر ایام بقا را دریاب