گنجور

 
خواجوی کرمانی

مرغان این چمن همه بی بال و بی پرند

مردان این قدم همه بی پا و بی سرند

از جسم و جان بری و ز کونین فارغند

با خاک ره برابر و از عرش برترند

روح مجسّمند نه جسم مروّحند

نور مصوّرند نه شمع منوّرند

بر عرصه ی حدوث قدم در قدم زنند

در مجلس وجود شراب از عدم خورند

شرب از حیاض قدسی کرّ و بیان کنند

نزل از ریاض علوی روحانیان برند

کی آشیان نهند درین خاکدان از آنک

شهباز عرشیند که در لا مکان پرند

عبهر مثال معتل و اجوف نهندشان

اما بدان صحیح که سالم چون عرعرند

سلطان تختگاه و اقالیم وحدتند

لیکن بری ز ملکت و فارغ ز لشکرند

خواجو گدای درگه ارباب فقر باش

کانها که مفلسند بمعنی توانگرند