گنجور

 
خواجوی کرمانی

مدیر نقطه ی عالم مدار مرکز ملک

جهان پناه سلیمان فر آصف ثانی

روان پیکر اقبال شمس دولت و دین

ترا رسد که کنی در جهان جهانبانی

چه گویمت که تو از فرط کبریا و جلال

ز هرچه در قلم آید هزار چندانی

ترا ز بهر چه بر حالم اطلاعی نیست

چو روشنست ترا رازهای پنهانی

مرا که داعی این حضرتم روا باشد

فتاده در کف صد محنت و پریشانی

چو در جهان بر ابنای دهر وقعی نیست

بدایع سخن از نکته های یونانی

مرا تو فاضل و دانا مخوان که در عالم

سعادتی نشنیدم ورای نادانی

قناعتیست من خسته را که محصولست

ز فیض عالم علوی غذای روحانی

نه همچو طایفه ی جاهلان که خرسندند

مثال نقش بهیمی بذوق نفسانی

ولی بنزد خرد ز اکتساب تربیتست

حیات روح طبیعی و روح حیوانی

ازین صداع بصدر تو بنده را غرضیست

بگویم ار بارادت سری بجنبانی

چو روشنست بر رای عالم آرایت

که از غذاست قوای نفوس انسانی

ز فرط محنت اگر بر جناب درگاهت

نیاز عرضه ندارم تو خود نمی دانی