گنجور

 
خواجوی کرمانی

الا ای عین آب زندگانی

منوّر از تو چشم کامرانی

ترا آب روان گفتن روا نیست

که می بینم که خود عین روانی

اگر خضر از تو یک شربت بنوشد

بشوید دست از آب زندگانی

بود روشن که هستی حوض کوثر

چرا کاندر بهشت جاودانی

بری ز اسیب نکبات زمینی

مصون از نکبت دور زمانی

لبت فرسوده از روی تعطّش

بلب آتش رخسان آسمانی

ترا خواند خرد گردون عاشر

ترا گوید فلک خورشید ثانی

اگر فخر آوری بر چشمه ی مهر

سزد چون مشرب قطب جهانی

قوام کن فکان شمس المعالی

امام انس و جان بحر المعانی