گنجور

 
خواجوی کرمانی

شاها سزد که در شکرستان مدح تو

طوطی طبع من شکند هر زمان شکر

از خوان بخشش تو گرم بهره نیست هست

دایم ز شکر عاطفتم در دهان شکر

ز انعام شه که در حق این بنده کرده بود

گفتند هست در بنه ی کاروان شکر

صد کاروان فزون شکر آورد و بنده را

هرگز خبر نشد که چه شد حال آن شکر